مرا با کوله بار ؛ از هَمُّ و از غم 💔
رها کردید رها ؛ با سوز و ماتم💔
رضا ! مولای خوبان داد پناهم💞
پناهنده شدم ؛ بی سر پناهم💞
مرا مولای گرفت یکدم به آغوش❤️
شدم از عشق او مجنون و مدهوش❤️
طعام آورد و ؛ دادش او به دستم ❤️
پس از اکل طعام هر روزه مستم❤️
نشستم گفتگو ؛ اسرار این قلب❤️
بیان کردم به گریه گشته ام جلب😢
نظر اندر نظر ؛ با لطف ِ بسیار❤️
مرا در بر گرفت مولا به یکبار❤️
سپس دادش ؛ به من لباسِ خدمت💞
شدم مسرور و شادان بس که نعمت❤️
رسید از سوی مولا بر منِ زارو پریشان💞
پریشانی زجانم رخت بست با چشم گریان💞
پس از چند هفته ای ؛ نگذشت ز ایام 💞
برایم خانه جور شد بس که عالی و دلآرام 💞
سپس فرش هر طرف ؛ قالی ؛ سماور🌻
بدست من رسید ؛ با لطف ِ داور 💞
دو تن از خادمان را کرده مامور 💞
کمک حالم شود در شکل مستور🌻
نفهمید هیچ کسی این کار و امداد💞
ز سوی شاه رضا ؛ حساب و اعداد💞
سفارش از رضا ؛ این لطف هر سو 💞
مرا در بر گرفت ؛ با عشق ِ دلجو 💞
وسایل بیش و کم گردید مهیا 💞
مرا در بر گرفت ؛ مولا مصفا 💞
الان نه ماه گذشت با لطف ِ جانان💞
مرا هم خانه و ماشین و اجناس فراوان💞
شب و روز ورد من مولا رضا جان💞
پناه داده مرا ؛ در شهر و سامان 💞
یقین دارم مرا با لطف ِ چندان 💞
به آرامش رساند ؛ روی خندان 💞

🌻❤️🌻



22 بهمن 1403